آیس پک فرهنگی

آیس پک فرهنگی

آنچه شاید بماند
آیس پک فرهنگی

آیس پک فرهنگی

آنچه شاید بماند

استفتاء از ایت الله بهجت درمورد پوشیدن لباس تنگ


استفتاء از ایت الله بهجت :695.
پوشیدن شلوار تنگ برای آقایان به گونه‏ ای که حجم عورت و باسن را نشان دهد، چه حکمی دارد؟
ج. چون معرضیت برای فتنه و فساد دارد، اشکال دارد...

فکر می کنی اگه امام زمان بیاد و همین چیزایی که علما می گن رو بگن چند نفر یار داره...

شهید احمدی روشن


خواستگاری که آمد ، نه سربازی رفته بود ، نه کار داشت . خانواده ام قبول نکردند . گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم .» دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد . کمی بعد از ازدواج ، با قانون قد و وزن معاف شد ؛ بس که لاغر بود و قد بلند .
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد . مهریه را خانواده ها گذاشتند ؛ پانصد تا سکه .
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود . بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد . مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده .

چـــه شــــد کــه شیـــــطان هـمــــراه بـــرخـــــی شــــد؟

وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿ زخرف / ٣٦﴾

و هــــر کـــس خــــود را از یــــاد [خداى] رحمـــان بــــه کــوردلى بزنـــد ، شیـــطانــى بــــر او مى‏گـــماریــم که آن شیــطان هـــمراهــش بــاشـد .


تو نمازخونه دانشگاه داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز،همین که چادر مشکی و سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی
از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
 
ادامه مطلب ...

زن در کلاس صبر و ناز ...


زن در کلاس صبر و ناز و انتظار شاگرد اول شد

و مرد در کلاس تمنّا و نیاز و تلاش برای وصال.

زن آموخت که چگونه دل برباید

و مرد آموخت که چگونه دل به دست آرد.

مرد عصیانگر بود و سرکش.

نگاه به هر سو داشت و میل به کشف و ادارک.

پس حجاب چشم بر او واجب شد تا نگاهش فقط به سوی محبوب خود باشد.

زن نیز چون لطیف بود و زیبا،

میل به خودآرایی و نمایانگری داشت.

پس حجاب تن بر او واجب شد تا گرفتار تبرج نشود.

این شد که خداوند اول بار حجاب چشم را به سوی مرد نازل کرد

و سپس حجاب تن را برای زن آفرید

به پدرانتان بگویید برگردید...


سانتریفیوژ ها
کمی آرام‌تر
مگر عصر اعتدال نیست ؟

سانتریفیوژها
بعد از این
مشق شب‌های آرمیتا را بنویسید
سنگ قبر مجید را بشویید
بخندید
بازی کنید
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
مگر آن مرد که در باران آمد
سرهنگ هم نبود
شاه کلید هم داشت
باز عبای کتاب خاکستری پوشیده است؟

کمی آرام‌تر
چرا گریه می‌کنید
مگر حنابندان اشتون نیست؟
مگر پنج انگشت غرب
بر شاخ شیطان گره نمی‌شود که ما
حنجره‌هامان کمی بخوابد؟
حالا که آقای کمردرد
فاتح خنده‌های اشتون شده
چرا گریه می‌کنید؟
مگر کوکِ رفتنید
که اینگونه بی‌تابِ مصطفی شده‌اید ؟
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
چرا کوک رفتنید؟