آیس پک فرهنگی

آیس پک فرهنگی

آنچه شاید بماند
آیس پک فرهنگی

آیس پک فرهنگی

آنچه شاید بماند

شهید احمدی روشن


خواستگاری که آمد ، نه سربازی رفته بود ، نه کار داشت . خانواده ام قبول نکردند . گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم .» دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد . کمی بعد از ازدواج ، با قانون قد و وزن معاف شد ؛ بس که لاغر بود و قد بلند .
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد . مهریه را خانواده ها گذاشتند ؛ پانصد تا سکه .
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود . بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را به م داد . مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده .

چـــه شــــد کــه شیـــــطان هـمــــراه بـــرخـــــی شــــد؟

وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿ زخرف / ٣٦﴾

و هــــر کـــس خــــود را از یــــاد [خداى] رحمـــان بــــه کــوردلى بزنـــد ، شیـــطانــى بــــر او مى‏گـــماریــم که آن شیــطان هـــمراهــش بــاشـد .


تو نمازخونه دانشگاه داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز،همین که چادر مشکی و سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی
از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
 
ادامه مطلب ...

زن در کلاس صبر و ناز ...


زن در کلاس صبر و ناز و انتظار شاگرد اول شد

و مرد در کلاس تمنّا و نیاز و تلاش برای وصال.

زن آموخت که چگونه دل برباید

و مرد آموخت که چگونه دل به دست آرد.

مرد عصیانگر بود و سرکش.

نگاه به هر سو داشت و میل به کشف و ادارک.

پس حجاب چشم بر او واجب شد تا نگاهش فقط به سوی محبوب خود باشد.

زن نیز چون لطیف بود و زیبا،

میل به خودآرایی و نمایانگری داشت.

پس حجاب تن بر او واجب شد تا گرفتار تبرج نشود.

این شد که خداوند اول بار حجاب چشم را به سوی مرد نازل کرد

و سپس حجاب تن را برای زن آفرید

به پدرانتان بگویید برگردید...


سانتریفیوژ ها
کمی آرام‌تر
مگر عصر اعتدال نیست ؟

سانتریفیوژها
بعد از این
مشق شب‌های آرمیتا را بنویسید
سنگ قبر مجید را بشویید
بخندید
بازی کنید
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
مگر آن مرد که در باران آمد
سرهنگ هم نبود
شاه کلید هم داشت
باز عبای کتاب خاکستری پوشیده است؟

کمی آرام‌تر
چرا گریه می‌کنید
مگر حنابندان اشتون نیست؟
مگر پنج انگشت غرب
بر شاخ شیطان گره نمی‌شود که ما
حنجره‌هامان کمی بخوابد؟
حالا که آقای کمردرد
فاتح خنده‌های اشتون شده
چرا گریه می‌کنید؟
مگر کوکِ رفتنید
که اینگونه بی‌تابِ مصطفی شده‌اید ؟
مگر عصر اعتدال نیست؟
چرا گریه می‌کنید؟
چرا کوک رفتنید؟

حفظ جان

حفظ جان واجب است،


ولی حفظ جانِ جان واجب تر...
جان، امانتی است که باید به جانان رساند،

اگر خود ندهی، خواهند ستاند!

فاصله مرگ و شهادت، همین خیانت در امانت است...
زنهار!
هر که شهید نشود، لاجرم خواهد مرد ...

سید مرتضی آوینی

دو غزل از کتاب زیبای ضد

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست


همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار

از دوست، دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست

آن قله ی قافی که می گویند، عشق است

جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست


پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم


پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
 
تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
 
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
 
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
 
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم


فاضل نظری

عشق کور!

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی ، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال....

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست...

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت ...


ادامه مطلب ...

کلاس بدن سازی

    یک دوستی بهم می گفت برو کلاس بدن سازی تا تیپت روی فرم بیاد... دوست داره با تیپ و هیکلم حال کنه!

ولی من دوست دارم اون بره کلاس انسان سازی... بره یک جایی که روحش بزرگ بشه و نفسش رو بسازه... به قول خودش انسانیت واقعی پیدا کنه...

البته کلاس رو همین جوری گفتم... چون اصلا انسانیت یک عمله نه علم صرف... عملی که پشتوانه اش بینش عمیقی از مسائل و علم به وظیفه است...


همه آدما تیپ خوب و هیکل درشت رو می بینن ، مگه  اینکه بینایی چشمشون خدای نکرده مشکلی داشته باشه... ولی روح قشنگ رو کسایی می تونن ببینن، که قلبشون به واسطه تاریکی هایی که روش نشسته، هنوز بیناییش رو از دست نداده باشه... من اسم این رو میزارم خدایی دیدن...


ادامه رو برای باز کردن موضوع می گم، اگه حالشو نداری نخون! 

ادامه مطلب ...

عدم صداقت

...
     ...اول می بینی جلوی روی تو خیلی راحت به یکی دیگه دروغ میگه... با خودت میگی خب چیز مهمی رو که دروغ نگفته... قصدش کمک بوده نه کلاه گذاشتن سر یکی دیگه... کم کم متوجه میشی یکی دوبار به خودت -یک چیزایی رو که شاید خیلی هم فرقی نمیکرد اگه راستش رو هم می گفت- دروغ گفته...
    
    یک مدت که میگذره از اونجایی که اعتمادت کم شده توی کاراش ریز میشی، می بینی بعضی چیزایی که بهت می گه درست نیست و شکت بیشتر میشه... بعد با خودت فکر می کنی نکنه اون چیزایی که قبلا گفته بود هم همینجوری گفته باشه...
    حالا هی سعی میکنی با مثبت اندیشی و حسن ظن خودت رو آروم کنی ولی همه چیز  دست به دست هم میده و این شک رو بیشتر می کنه و اون بتی که توی ذهنت در مورد اون ساخته بودی خراب تر می شه...
ادامه مطلب ...

شروع وبلاگ

سلام

این پست رو برای شروع وبلاگ در نظر گرفتم که در آینده بروزش می کنم.

فعلا سلام...